مظفر میره دكتر میگه آقای دكتر من بیماری فراموشی گرفتهام –
دكتر میگه: چند وقته این بیماری رو دارین؟
غضنفرمیگه: كدوم بیماری؟
يه روز دو تا تنبل ميرن بانک ميزنن، اولي ميگه بيا پولا رو بشمريم –
دومي ميگه: ولش كن فردا راديو ميگه
در کلاس زیست شناسی –
معلم:سعید! دو تا حیوان دوزیست نام ببر
سعید: قورباغه و برادرش
نسخه دکتر –
بیمار:آقای دکتر! انگشتم هنوز به شدت درد می کند
دکتر: مگر نسخه دیروز را نپیچیدی؟
بیمار: چرا پیچیدم دور انگشتم ولی اثر نداشت؟
از یارو می پرسن: اگه گفتی کی به همه محرمه؟ یک خورده فکر میکنه میگه: سوپر مارکت سر کوچه! میگن: چرا؟میگه: چون به همه شیر میده-
به مار میگن : نظرت در مورد عشق چیه ؟-
مار میگه : بسوزه پدر عاشقی ! سه سال پای دختر همسایه نشستم دیروز فهمیدم شلنگه !
معلم: بچه ها بیایید با هم دیگه دعای باران بخونیم –
یکی از شاگردها: آقا آخه دعای ما که برآورده نمیشه
معلم: چرا عزیزم!؟ شما دل هاتون پاکه حتما دعاهاتون برآورده میشه
یکی دیگه از شاگردها: آقا آخه اگه قرار بود دعاهای ما برآورده بشه ، شما تا الان باید 1000 بار مرده بودین
مرد با زنش برای مسافرت به هند میره –
زن برای گردش میره بیرون و بعد از 5 ساعت ، مهماندار هتل به مرد میگه : متاسفانه همسرتون تصادف کرده و مرده !
مرد : جدی میگین !؟
مهماندار : بله جدی میگم ! حالا همسرتون رو خاک کنیم یا بسوزونیم ؟
معلم : وقتی بزرگ شوی چه کار میکنی ؟ –
شاگرد : عروسی
معلم : نخیر منظورم اینست که چی میشوی ؟
شاگرد : داماد
معلم : اوه ، منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چی حاصل میکنی ؟
شاگرد : زن
معلم : احمق ، وقتی بزرگ شدی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟
شاگرد : عروس میگیرم
معلم : لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چه میخواهند ؟
شاگرد : نوه
بینایی فوق العاده –
زن : عشقممم ! الان که دارم خودم و تو آیینه میبینم احساس می کنم خیلی زشت و چاق به نظر می رسم ! اینطور نیست به نظرت !؟
نه : خیلی فوق العاده اس
زن : واااای راست میگی عشقم
مرد : معلومه عزیزم ! من همیشه بینایی و دقت نظر فوق العاده ات رو تحسین می کنم
زنِ یک نفر دو قلو میزاد –
طرف میره صورت حساب بیمارستان رو حساب کنه
به یارو میگه:حاج آقا ارزون حساب کن هردوشو ببرم
پدر: پسرم امتحان ریاضی ات چطور بود؟ –
پسر: یکی از جواب ها را غلط نوشتم
پدر: عیبی ندارد. پس بقیه سوال ها را درست حل کردی؟
پسر: نه، چون اصلا وقت نکردم به بقیه ی سوال ها نگاه کنم
محمود: من از بس گوشت گاو خوردم، پر زور وقوی شدم –
مسعود: پس چرا من این قدر ماهی می خورم، شنا یاد نگرفته ام
معلم : بنويس صابون –
شاگرد روي تخته نوشت ، سابون
معلم : ببين عزيزم صابون با ص است نه با س
شاگرد : خانم فرقي نمي كند نگران نباشيد اينم كف مي كند